loading...
گــوگــولــی
امیر حسین حبیبی بازدید : 137 شنبه 30 مرداد 1389 نظرات (1)

چون دلم خیلی پر بود ۲تا شعر نوشتم که اینم دومیش:

پشتِ فرمانِ چراغ

یک خیابانِ شلوغ

پسری با هیجان

به لبش آمده جان

می فروشد  خبر از سهمیه و یارانه

میزند فریاد: آی روزنامه ، روزنامه...

خوشه بندی کرندند ، گورِ ما را کندند...

 

همه روزنامه به دست

باز یک طرح جدید

باز مردم  شده اند آلت دست

خوشه آمد روی کار

ملتی را کرد زار

باز هم دغدغه ای دیگر از این دولتِ خواب

ملّتی شد بی تاب

 

فکرِ قبضِ برق و گاز

آب و نان و صد نیاز

قیمتِ بنزین و سوخت

این تورّم ها ز اوست

باز هم آشفتگی

از غم این  زندگی

زندگی نه ، مردگی...

تن به سویی می کشانیم و

نه دل داریم و

 نه حالی و احوالی

فقط باید به نوعی بگذرد این عمرِ بی حاصل

چه سود از آن دلِ غافل

از آن فرمانده ی کشتی

سکان بگرفته در مستی

از آن دولت که این ملت برایش گشته بازیچه

بنازم من بر آن هیکل که در آن نیست ماهیچه

و کشتی را به گِل خواهد نشاند آخر

چه باید کرد ای مادر!

که  میبیند  و میبندد دو چشمش را به روی ما

خدایا پس کجایی! ها؟!...

 

و دیدم در خیابان پیرمردی میکشد هی داد

و از دل میکشد فریاد:

عمر خود را داده ام بر باد

قرض کردم بسیار

وام ها زین بانک و آن بگرفته ام

سودِ بانکی دادم

در نزولِ بانک ها افتاده ام

گرچه نامش نیست آن

بانکِ اسلامیست آن...

بعد از عمری خانه ای نُقلی خریدم

خیری از آن هم ندیدم...

 

من که جان  کندم بسی در زندگی

از سحر تا شب نمودم بندگی

خم شدم در پیشِ این

خم شدم در پیشِ آن

از غمِ یک لقمه نان...

من  که با سیلی به سرخی می کشانم روی خود 

بس که خوردم حرص  ، دادم موی خود

من که فرزندان فرستادم به دانشگاه

و هر دم میگرفتم وام و دادم پول ، گفتم آه

و  آه از این همه مدرک و بیکاریه فرزندان

و ترس از در فساد افتادن آنان ...

 

حال در خوشه ی 3 جایم شده؟

زندگی گویا که بر کامم شده

 من مرفّه هستم و بی درد؟

من که تاجر نیستم ، نامرد

تورّم را چه خواهم کرد؟...

 

زندگی دیگر توانم نیست

سکته ام حتمیست...

روی قبرم بنویسد که او درویش بود

گرچه او بی ریش بود

آنچه می گویند ، آن من نیستم

بنویسید که آن من کیستم ...

 

وای از دست تو ای دولت  خواب

ای که میخوری کباب

و خودت سیر به فوّاره ی هوش بشری می نگری...

بیش از اندازه توهم زده ای

گند بر باورِ مردم زده ای

تا به کی سر میکنی در زیرِ برف

از عدالت میزنی هی حرف؟...

 

گفتمش بس کن دگر ای پیرمرد

بگذر از نامردیه  نامرد

بنده هم چون  تو پُرم از درد...

ولی جان دوست می دارم

و از کهریزک و امثال آن بسیار بیزارم

و می دانم عدالت مُرد

و هرکس مُرد خواهد بُرد

که بر این زندگی دیگر امیدی نیست

که در دنیا خیانت هست ، عدالت چیست؟...

 

هرکه دارد پول و مال

میکند او عشق و حال...

کار با  یارانه ی بنزین ندارد او

که دارد او...

 

آخَرش هم هرچه  هست

منِ بیچاره به گِل خواهم نشست

کمرم خواهد شکست...

و دیگر هیچ

*************************

آنچه یافت می نَشود مجوی

که عدالت مُرد و حق خواب است

مگر خدای به  داد  برسد

ورنه این کشتی غرقِ در آب است

منبع:www.reza-fayazian.blogfa.com

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام به وبسایت خودتون خوش آمدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 30
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 32
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 80
  • بازدید سال : 479
  • بازدید کلی : 6,108
  • کدهای اختصاصی
    شماره پیامک:30000 نمیگم