loading...
گــوگــولــی
امیر حسین حبیبی بازدید : 116 جمعه 29 مرداد 1389 نظرات (0)

خري آمد به سوي مادر خويش
بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش

برو امشب برايم خواستگاري
اگر تو بچه ات را دوست داري

خر مادر بگفتا اي پسر جان
تو را من دوست دارم بهتر از جان

ز بين اين همه خرهاي خوشگل
يكي را كن نشان چون نيست مشكل

خرك از شادماني جفتكي زد
كمي عر عر نمود و پشتكي زد

بگفت مادر به قربان نگاهت
به قربان دو چشمان سياهت

خر همسايه را عاشق شدم من
به زيبايي نباشد مثل او زن

بگفت مادر برو پالان به تن كن
برو اكنون بزرگان را خبر كن

به آداب و رسومات زمانه
شدن داخل به رسم عاقلانه

دو تا پالان خريدند پاي عقدش
يه افسار طلا و پول نقدش

خريداري نمودند يك طويله
همانطوري كه رسم است در قبيله

خر عاقد كتاب خود گشاييد
وصال عقد ايشان را نماييد

دوشيزه خر خانم آيا رضايي؟
به عقد اين خر خوش تيپ در آيي؟

يكي از حاضرين گفتا به خنده
عروس خانم به گل چيدن برفته

براي بار سوم خر بپرسيد
كه خر خانم سرش يكباره جنبيد

خران عرعر كنان شادي نمودند
به يونجه كام خود شيرين نمودند

به اميد خوشي و شادماني
براي اين دو خر در زندگاني

امیر حسین حبیبی بازدید : 64 جمعه 29 مرداد 1389 نظرات (0)

تقدیم به زن ذلیلان!
الهی به مردان در خانه ات ... ... ... ... ... ... ... به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنان که با امر روحی فداک ... ... ... ... ... ... نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنان که از بیخ و بن زی ذیند ... ... ... ... ... ... شب و روز با امر زن می زیند
به آنان که مرعوب مادر زنند ... ... ... ... ... ... .. ز اخلاق نیکوش دم می زنند
به آن شیر مردان با پیش بند ... ... ... ... ... ... ... که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنان که در بچه داری تکند ... ... ... ... ... ... ... یلان عوض کردن پوشکند
به آنان که بی امر و اذن عیال ... ... ... ... ... ... ... نیاید در از جیبشان یک ریال
به آنان که با ذوق و شوق تمام ... ... ... ... ... ... به مادر زن خود بگویند: مام
به آنان که دارند با افتخار ... ... ... ... ... ... ... ... نشان ایزو نه، زی ذی نه هزار
به آنان که دامن رفو می کنند ... ... ... ... ... ... ... ز بعد رفویش اتو می کنند
به آنان که در گیر سوزن نخند ... ... ... ... ... ... ... گرفتار پخت و پز مطبخند
به آنان قرمه سبزی پزان قدر ... ... ... ... ... ... ... به آن مادران به ظاهر پدر
الهی به آه دل زن ذلیل ... ... ... ... ... ... ... ... به آن اشک چشمان ممد سبیل
به تن های مردان که از لنگه کفش ... ... ... ... ... چو جیغ عیالاتشان شد بنفش
که ما را بر این عهد کن استوار ... ... ... ... ... ... ... از این زن ذلیلی مکن برکنار
به زی ذی جماعت نما لطف خاص ... ... ... ... ... ... نفرما از این یوغ ما را خلاص
 

امیر حسین حبیبی بازدید : 74 جمعه 29 مرداد 1389 نظرات (0)

نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس/ ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ گفتا عليك جانم / گفتم: كجا روي؟ گفت والله خود ندانم

گفتم: بگير فالي گفتا نمانده حالي / گفتم: چگونه‌اي؟ گفت در بند بي خيالي

گفتم: كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟ / گفتا: كه مي‌سرايم شعر سپيد باري

گفتم: ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد / گفتم: رقيب! گفتا: او نيز كله پا شد

گفتم: كجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟ / گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز؟ / گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز

گفتم: بگو زمويش گفتا كه مش نموده / گفتم: بگو ز يارش گفتا ولش نموده

گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟ / گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون

گفتم: كجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟ / گفتا: خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم: بگو زساقي حالا شده چه كاره؟ / گفتا: شدست منشي در دفتر اداره

گفتم: بگو ز زاهد آن رهنماي منزل / گفتا: كه دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با كاروان غم‌ها / گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا

گفتم: بگو ز محمل يا از كجاوه يادي / گفتا: پژو، دوو، بنز يا گلف نوك مدادي

گفتم كه: قاصدت كو آن باد صبح شرقي / گفتا: كه جاي خود را داده به فاكس برقي

گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره / گفتا: به جاي هدهد، ديش است و ماهواره

گفتم: سلام ما را باد صبا كجا برد؟ / گفتا: بلوکه کرده ديروز يا پريروز
گفتم: بگو ز مشك آهوي دشت زنگي / گفتا كه: ادكلن شد در شيشه‌هاي رنگي

گفتم: سراغ داري ميخانه‌اي حسابي / گفت: آنچه بود از دم گشته كبابي

گفتم: بيا دوتايي لب تر كنيم پنهان / گفتا: نمي‌هراسي از چوب پاسبانان
گفتم: شراب نابي تو دست و پا نداري؟ / گفتا: كه جاش دارم وافور با نگاري

گفتم: بلند بوده موي تو آن زمان‌ها / گفتا: به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم: شما و زندان حافظ مارو گرفتي؟ / گفتا: نديده بودم هالو به اين خرفتي!

امیر حسین حبیبی بازدید : 75 جمعه 29 مرداد 1389 نظرات (0)

گله مي‌كرد ز مجنون ليلي / كه شده رابطه‌مان ايميلي

 

حيف از آن رابطه‌ي انساني / كه چنين شد كه خودت مي‌داني

 

عشق وقتي بشود دات‌كامي / حاصلش نيست به جز ناكامي

 

نازنين خورده مگر گرگ تو را / برده يا دات‌نت و دات‌ارگ تو را

 

بهرت اي‌ميل زدم پيشترك / جاي سابجكت نوشتم: به درك

 

به درك گر دل من غمگين است / به درك گر غم من سنگين است

 

به درك رابطه گر خورده ترك / قطع آن هم به جهنم به درك

 

آنقدر دلخورم از اين ايميلم / كه به اين رابطه هم بي‌ميلم

 

مرگ ليلي نت و مت را ول كن / همه را جاي OK كنسل كن

 

OFF كن كامپيوتر را جانم / يار من باش و ببين من ON ام

 

اگرت حرفي و پيغامي هست / روي كاغذ بنويس با دست

 

نامه يك حالت ديگر دارد / خط تو لطف مكرر دارد

 

خسته از Font و ز Format شده‌ام / دلخور از گردالي( @) ات شده‌ام

 

كرد ريپلاي به ليلي مجنون / كه دلم هست از اين سابجكت خون

 

باشه فردا تلفن خواهم كرد / هر چه گفتي كه بكن خواهم كرد

 

زودتر پيش تو خواهم آمد / هي مرتب به تو سر خواهم زد

 

راست گفتي تو عزيزم ليلي / ديگر از من نرسد ايميلي

 

                                                نامه‌اي پست نمودم بهرت / به اميدي كه سرآيد قهرت... 

امیر حسین حبیبی بازدید : 92 جمعه 29 مرداد 1389 نظرات (0)

آموزش باکلاس شدن

*

سعي كنيد هرروز لباسهايتان را آپگريد كنيد

*

داشتن موبايل شيك و جديد خيلي مهم است

*

براي موبايلتان چند جلد بخريد تا بتوانيد موبايلتان را به سادگي با لباستان هماهنگ كنيد

*

مدل مو خيلي مهم است هرچه در اين زمينه هزينه كنيد باز هم كم است

*

هر روز چند كلمه جديد از ديكشنري استخراج كنيد تا به هنگام نياز به كار بگيريد

 

*

اگر با كسي قرار ميگذاريد با نيم ساعت تاخير به سر قرار برويد وا ز خيابانهاي شلوغ گله كنيد

*

مكالمات تلفني خود را به چند ثانيه خلاصه كنيد. خانومها بيشتر تمرين كنند

*

در ميهماني چاي را با قند نخوريد بلكه با نوك قاشق كمي شكر ريخته و فقط دو بار به هم بزنيد

*

و چاي را به يكباره نخوريد بلكه يك كم چاي بخوريد چند كلمه حرف بزنيد كمي چاي كمي حرف ..... و

*

يوگا ورزش با كلاسي است حتما اين ورزش را ياد بگيريد

*

هنگامي كه كرايه ميدهيد هيچ وقت پول خرد ندهيد حتي المقدور تراول يا بيست هزار ريالي بدهيد

*

هر روز يك روزنامه به زبان انگليسي خريده و هر كجا ميرويد همراهتان ببريد

*

به كلاسهاي آموزش موسيقي رفته و هميشه كيف گيتار به دوشتان بياندازيد

*

هميشه چوب اسكي و چوب گلف را در ماشينتان داشته باشيد

*

در رستوران يا در ميهماني نصف كباب تان را ميل نكرده و در بشقاب دست نخورده باقي بگذاريد

امیر حسین حبیبی بازدید : 76 جمعه 29 مرداد 1389 نظرات (0)
خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟» پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد» خدا لبخندي زد و پاسخ داد: « زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟» من سؤال كردم: « چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟» خدا جواب داد.... « اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند» «اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند» «اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند» «اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته اند» دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت.... سپس من سؤال كردم: «به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟» خدا پاسخ داد: « اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند» « اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند» «اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند» « اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند» « ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است» « اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند» « اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند» « اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند» باافتادگي خطاب به خدا گفتم: « از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم» و افزودم: « چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟» خدا لبخندي زد و گفت... «فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic
با سلام به وبسایت خودتون خوش آمدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 30
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 32
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 82
  • بازدید سال : 481
  • بازدید کلی : 6,110
  • کدهای اختصاصی
    شماره پیامک:30000 نمیگم